من نقش یک زن وفادار را بازی می کنم که پشت صحنه از شوهرم حمایت می کند در حالی که او رئیس یک شرکت بزرگ است اما خسته شده ام چرا که همه چیز فقط به او می رسد و حسادت می کنم برای بیرون راندن ناامیدی ام مخفیانه بدون اطلاع شوهرم در سرمایه گذاری ها دخالت می کنم اما این کار به راحتی پیش نرفت — من در نهایت با مقدار غیرقابل تصوری از بدهی مواجه شدم. فقط مسئله زمان بود تا شوهرم این را کشف کند. آن موقع بود که معلم در یک سمینار سرمایه گذاری مرا به یک مرد ثروتمند معرفی کرد. او گفت: "اگر پول می خواهی، من به تو یک فرصت خوب معرفی می کنم." من چاره ای نداشتم جز اینکه اطاعت کنم. در این مراسم، همه لباسهای خود را درآوردند و در یک صحنه جشنی به همدیگر نگاه کردند.
[ADN-633] [زیرنویس فارسی] زن متاهل در يه مهموني نقاب دار اغوا شد