مانابو همیشه به مادر دوست دوران کودکیاش، ماکوتو، روکا، علاقه داشته است. یک روز، او از کوره در میرود و احساساتش را به او اعتراف میکند، اما شکست میخورد. با این حال، احساساتش ناپدید نمیشوند، بلکه سرریز میشوند... برای آرام کردن آنها، او دل به دریا میزند و به یک سرزمین صابون زنان متاهل میرود. در آنجا، دختر شماره یک که به او معرفی میشود کسی نیست جز خود روکا! او که احساس معذب بودن میکند، سعی میکند تغییر کند، اما مانابو احساس میکند که این آخرین شانس اوست، بنابراین زانو میزند و از او التماس میکند که بکارتش را از او بگیرد...
  [ROE-411] [زیرنویس فارسی] "اگر احساس شاخ شدن دارید، هر وقت خواستید به دیدن من بیایید..." به عنوان یک باکره، دختری که از او خواستم صابون یک زن متاهل را بشورم، روکا بود، مادر دوستم! آنقدر در بعد دیگری احساس خوبی داشت که نمیتوانستم در درونم به پایان برسم، مهم نیست کجا بودم! رکا آیدا