هیرویوکی کیمورا

[ROE-405] برای اولین بار بعد از مدتی کولرم خراب شد و نتونستم دما رو کنترل کنم. به دلیل اختلاف شدید دمایی عقلم را از دست دادم و دوباره تبدیل به یک هیولای ایستاده شدم. اگر بخواهم در مورد آینده صحبت کنم، مادرشوهرم عطر و بوی مقوایی را از بادبزن استشمام کرد و یک زن گنگیماری شد. توکو یوشیناگا
توکو رابطه شدیدی با هانزو داشت که دوباره ازدواج کرد و با خوردن برنج مقرون به صرفه به او داماد کوجی، مدیر کار نیمه وقتش شد. نیم سال از آن زمان می گذرد... داروهای مقوی که آنقدر روی آنها ریخته بود تأثیری نداشت و توکو از روزهای آرام خود ناراضی بود. یک روز حادثه ای رخ داد. در یک روز گرم تابستان، کولر خراب شد. دما در حال افزایش است و میز مانند یک صفحه آهنی است. هانزو در گرما عقلش را از دست می دهد و دوباره به یک هیولا تبدیل می شود! ! گرم است، آنقدر گرم است که احساس می کند قرار است بمیرد... با این حال، توکو خوشحال است که دیگر چنین فرصتی نخواهد داشت، اما این بار، کولر هوای فوق العاده سرد را بیرون می دهد...
[ROE-405] [زیرنویس فارسی] برای اولین بار بعد از مدتی کولرم خراب شد و نتونستم دما رو کنترل کنم. به دلیل اختلاف شدید دمایی عقلم را از دست دادم و دوباره تبدیل به یک هیولای ایستاده شدم. اگر بخواهم در مورد آینده صحبت کنم، مادرشوهرم عطر و بوی مقوایی را از بادبزن استشمام کرد و یک زن گنگیماری شد. توکو یوشیناگا